علی هوشیارعلی هوشیار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

❤☆❤علی نفس بابا و مامان❤☆❤

شب اول ماه مبارک رمضان

حاج علی آقای مامانی سلام  دیشب اولین شب ماه مبارک رمضان بود مامانی چند شبه که رفته پیشواز البته اگه خدا قبول کنه .دیشبم کمی زود خوابیدیم که مامانی سحر بیدار شه ... ولی نمیدونم چرا دیشب اصلا نمیخوابیدی و همش بهونه گیری میکردی عزیزم حدودای ساعت 1:30 بیدار شدی و بهونه گیری هات شروع شد و مامان هر چی باهات کنار میومد ولی انگار که نه انگار.... و شما بیشتر مامانو اذیت میکردی و بالاخره مامان که طاقتش طاق شده بود و خیلی خسته و خواب آلود بود اون کاری که نباید بکنه کرد و روت داد کشید و گذاشتت تا گریه کنی و بی خیالت شده البته مگه میشد تو دلم آشوب بود و تو هم امون نمی دادی گریه اونم با صدای بلند تو اون موقع شب و اینقدر گریه کردی تا بالاخره خواب...
31 تير 1391

سفرنامه دیار وحی قسمت سوم

  خدایا کمکمان کن که نورانیت فراهم آمده از این زیارت را در رواق جان خود پاینده نگه داریم که مبادا با داشتن سرمشق عبودیت و الگوی بندگی ، بنده خوبی نباشیم...    و ادامه سفرنامه: روز نهم  : چهارشنبه  91/2/20 صبح برای نماز صبح بابایی رفت مسجد و نماز خوند و وقتی اومد هتل تا بازم دمپاییشو گم کرده برای بار سوم ،اینم از بی خیالی مردهاست.... که بابایی بی خیالی نذاشته بودش توی کیف جا کفشیش و بازم جلو در درش آورده بود. ساعت 7:30 قرار بود بریم زیارت دوره ، صبحونه رو برداشتیم و رفتیم توی اتوبوس بخوریم .چند تا مکان رو رفتیم از جمله کوه جبل النور (غار حرا )، صحرای عرفات ،منا ...
30 تير 1391

تبریک ماه مبارک رمضان

  قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: " یا ایها الناس قد اقبل الیکم شهرالله بالبرکة و الرحمة و المغفرة ". ترجمه: اى مردم ماه خدا با بركت و رحمت و آمرزش به شما رو كرده است.     حلول ماه مبارک رمضان ماه میهمانی رب العالمین و ماه قرآن کریم بر همه ره پویان طریق وصال یار مبارک باد .     بارالها... در این ماه مبارک ما را مشمول رحمت و برکت و مغفرت خود بگردان.  " آمیـــــــــــــــــــــــــن "     ...
30 تير 1391

مشکلات وبلاگ علی جونم

سلام شاه پسرم مدتی بود که وبلاگت قاطی کرده بود و پیامی میداد و باز نمیشد و مامانی حسابی کلافه و نگران شده بود تا اینکه بابایی قهرمان بازم طبق همیشه اینبارم تونست موفق بشه و مشکلشو حل کنه و با صحبتی که با مدیر محترم وبلاگ داشتند ایشان گفتند که از عکس ها و شکلک هایی هست که توی وب میزنید و باید این شکلک ها از نی نی وبلاگ باشه نه جای دیگه . تا اینکه بابایی چون نمیدونست مشکل از کدوم شکلک می باشد همه شکلک های خوشکلی که مامانی زحمتشو کشیده بودند به ناچار پاک کرد و بعد از کلی زحمت کشدین ها بالاخره موفق شدند و وب بچه گلم درست شد .....هورااااااااااا   ...
18 تير 1391

خواب با طعم پسته از علی قسمت 1

برای دیدن این کلیپ   اینجا    کلیک کنید این کلیپو وقتی امیر حسین و فاطمه (خاله) پیش علی بودن و علی هم خیلی خوابش میومد در حال خوردن پسته (که تازگی ها خیلی دوس داره) خوابش برد که با صدای امیرحسین از خواب پرید برای دانلود کردن این کلیپ ابتدا به این آدرس رفته وسپس این ادرس http://www.aparat.com/v/16ee5c437a420611b798d5a4f834eb48251494    رو copy کرده و اونجا paste کنید و سپس دانلود کنید ...
17 تير 1391

سفر علی آقا به بیمارستان دکتر خدادوست

سلام پسر گلم بالاخره بعد از کلی این دکتر و اون دکتر کردنا و صحبت هایی که با دکتر رحمانی از آشناهامون که فوق تخصص چشمه کردم دکتر خانم فاطمه شریفی فوق تخصص چشم به مامان معرفی شد و خانم دکتر به محضی که دیدت قاطعانه گفت : که باید هر چه زودتر چشمت عمل بشه  و ما رو از بلاتکلیفی درآورد ، آخه گلم مجرای اشکیت بسته بود و کلی این روزای آخر اذیتت میکرد و باید میلش میزدیم  .... قی کردن چشم ، قرمزی و بعضی صبحا هم کمی متورم میشد البته به محضی سرما میخوردی این حالتا پش میومد به خاطر همین موضوع دکترا نظر های متفاوتی میدادند.  به ادامه مطلب بروید سلام پسر گلم بالاخره بعد از کلی این دکتر و اون دکتر کردنا و صحبت هایی که...
17 تير 1391

یه سورپرایز با حال و یه مهمون عزیز

  سلام علی گلم پسر نازم روزهای چهارشنبه و پنج شنبه رو در حالی تموم کردیم که آقاجون و مامان جون و عمه فاطمه اومدن خونمون و پیشمون بودن و حسابی خوش گذشت و قرار بودتا آخر هفته پیشمون باشن ولی چون عمه فاطمه امتحان عربی داشت و کتابشو نیاورده بود یه ضد حال به هممون زد و حرص مامان جونو درآورد و اونا هم مجبور شدن از پیشمون برن ما که خیلی ناراحت بودیم و جمعه باید دوباره تنها میشدیم کلی غصه خوردیم ولی عوضش....    به ادامه مطلب بروید سلام علی گلم پسر نازم ، روزهای چهارشنبه و پنج شنبه رو در حالی تموم کردیم که آقاجون و مامان جون و عمه فاطمه اومدن خونمون و پیشمون بودن و حسابی خوش گذشت  و قرار بودتا آخر هفته پیشمون باشن ولی چون...
26 خرداد 1391

علی آقا حـــــــــــــــــــــاجی میشود...

عزیز دلم بالاخره انتظار به سر میرسه و قرار ایشالاا روز سه شنبه 12 اردیبهشت به اتفاق مامان و بابا راهی سرزمین وحی شویم همیشه منتظر این لحظه مبارک بودم و بالاخره خداوند بزرگ یاری کرد تا این سعادت نصیبمون بشه اونم با جمع خانواده سه نفریمون ..... سال 87 یک هفته بعد از ازدواجمون ثبت نام کردیم من که خیلی وقت پیش آرزوی رفتنشو داشتم زمان دانشجویی ثبت نام کردم و تو قرعه اسمم در نیمد یعنی قسمتم نشد. حالا این شد که با جمع خونواده سه نفریمون بریم ایشالااا ....عزیز دلم اون موقع که منو بابایت ثبت نام کردیم شما نبودی و ثبت نام هم نشدی یه بار اسممون در اومد ولی تو اون موقع تو دل مامانی بودی و نتونستیم بریم و اینم نمیدونستم که بدون ثبت نام ه...
5 ارديبهشت 1391